کد مطلب:314183 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:178

مأمور گستاخ دچار غضب اباالفضل می شود
4. در زمان ناصرالدین شاه، در تبریز، یكی از مأمورین دولت از یك مغازه دار مالیات طلب می كند. مغازه دار، امروز و فردا می كند. مأمور، یك روز صبح زود درب مغازه آمده و می گوید: امروز تا مالیات را از تو نگیرم از اینجا نمی روم. مرد كاسب می گوید تو را به حضرت ابوالفضل، مرا معاف دار. مأمور گستاخ می گوید: اگر ابوالفضل قدرت دارد، شر مرا از تو كم كند!

كاسب آهی می كشد و می گوید: یا ابوالفضل، به دادم برس! فورا اسب مأمور، سركشی می كند و آن قدر بالا و پایین می رود كه مأمور را به زمین می زند. بعد از آن نیز با دستهایش شروع به كوبیدن بر سینه ی مأمور می كند. او هم صدای سگ (عوعو) می كند. وقتی می آیند می بینند فك بالای وی پایین آمده و فك پایینش جلو رفته است و وضع بسیار زاری دارد. دیری نگذشت كه با این وضع اسفبار، به درك واصل شد.



دیدی كه خون ناحق پروانه شمع را

چندان امان نداد كه شب را سحر كند!





[ صفحه 624]